عشق پر دردسر پارت ۳۶

#دیانا
از حرف نیکا هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم
ولی فقط تونستم خوشحالیم رو بروز بدم
پاشدم و رفتم سمت و محکم بغلش جوری که انگار چند سال همو ندیده بودیم
بعد از چند مین از توی بغلش اومدم بیرون بهش تبریک گفتم
از طرفی هم برای ممد ناراحت بودم
خیلی وقت بود که ازش خبر نداشتم دلم براش تنگ شده بود
رفتم سر جام نشستم






#امیر
به بچه ها گفتم که شام امشب رو من حساب میکنم
بعد هم گارسون رو صدا کردم تا منو رو بیاره
ارسلان اولش مخالفت میکرد ولی بعد با اصرار های من قبول کرد
غذا ها رو سفارش دادیم و بعد از چند مین گارسون برامون آورد
دیانا و نیکا دوتایی سوشی سفارش دادن
من و ارسلان هم پیتزا
بعد از خوردن غذا دیانا به یه بهونه از جمعمون رفت





#ارسلان
غذارو خوردیم
دیانا بهم گفت که میره دستشویی و منم گفتم باشه




#دیانا
بعد از خوردن غذا به بهونه ی دستشویی پاشدم رفتم تا کیک رو بیارم
خیلی استرس داشتم نمیدونستم باید چیکار کنم
کیکی رو از گارسون گرفتم و شمع رو با کمکش روشن کردم
یواش یواش با کیک رفتم نزدیک ارسلان و بهش تولدشو تبریک گفتم
اولش با تعجب بهم نگاه می‌کرد ولی بعدش خوشحال شد و از جاش بلند شد و بغلم کرد
منم بغلش کردم





#ارسلان
بعد از چند مین دیانا رو دیدم که داره با یه کیک میاد سمتم
وقتی اومد سمتم بهم گفت که تولدت مبارک
اولش تعجب کردن ولی بعدش یادم اومد که امروز تولدم هست
از جام بلند شدم و رفتم نزدیکش و بغلش کردم
یه بوس هم رو گونش نشوندم
ازم خواستن که قبل از خاموش کردن شمع کنم و منم ارزو کردم که همیشه هرچیزی که دادم رو بدم به دیانا و ارسلان و هیچ وقت هم تنهاشون نزارم
دیدگاه ها (۲)

اگه اومد بزارم؟

عشق پر دردسر پارت ۳۷

عشق پر دردسر پارت ۳۵

فردا دوتا پارت رمان میزارم و اینکه اینم از کاور جدید رمانمون

رمان بغلی من پارت ۸۰.... چند ساعت بعد ....دیانا: چشامو باز ک...

رمان بغلی من پارت ۶۴دیانا: اوه اوه این چرا درو باز کرد ارسلا...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط